تمومش کن کژال...
چت شده عزیزم؟؟؟باز تب داری؟؟باز چشات پره اشکه که نمیریزن؟؟؟باز دلتو یکی چنگ میزنه؟؟؟باز یاد لیلات افتادی؟؟؟اون دیگه به تو فکر نمیکنه...میدونم تو تقصیری نداری...باز چشمت افتاد به فایل حرفاتون...یاد خاطره هات افتادی...یاد نوشته هاش...به حرفایی که اول و آخرش همیشه یه جمله بود...کژال من تورو نداشتم چیکار میکردم؟؟؟کژال محاله کسی بتونه منو تورو از هم جدا کنه...کژال هیشکی جز تو منو درک نمیکنه.....
دیدی که رفت و شکست و به زندگیش چسبید...خوبه لااقل اون میتونه شب و روز بقول خودش جون بکنه واسه اهدافش...دیدی که نموند...تو چرا خودتو با خاطره ها خفه کردی...توهم از این خونه ی خاطره بیا بیرون و درشو واسه همیشه قفل کن...واسه همیشه...تاااااااااااااااا ابدددددددددددددددد
*****
بذار اونقدر روی خاطره هات رو غبار بگیره که دیگه نبینیشون...یادشون نیفتی...اما تو هرروز داری اونا رو گرد گیری میکنی تا بیشتر آزارت بدن...کژال تموم اون خاطره ها ساقه های پر از خارن...خارای سخت و تیز........کم اونا رو با قلبت نوازش کن...ببین از قلبت چیزی نمونده...زخمی و درمونده...همه چی رو تموم کن و از اول شروع کن...هر جمعه ها یاداونو خاطراتت بیفت...فقط هر جمعه...جمعه ها که اموات میان رو زمین...خاطراتتو مرده بدون...چون واقعاً زنده نیستن...فقط یه جمله به لیلا و اون اینکه:
تو بت عاشق فروشی...کولی خونه به دوشی
شوق آشیون نداری...عاشقاتو میفروشی...