دندان گرفتم بغضهای ناگهان را

انگار دوباره باید بنویسم در حالیکه اشکها و بغض گلوم به تعادل ویریال رسیدن. توافق کردن که از صبج یه ساعت این باشه یه ساعت اون.

توافق!کاریکه ادمها نمیتونن بکنن! دردی که درد می افزاید...مثل حالا که پر بغضم و سوال از اینکه دقیقا چی درسته. از اینکه میبینم جمعی رو خانواده خودم دونستم که چقدر از پشت سر برای هم میزنن. اوج نفرت من از کسی، حال نکردن با اخلاقشه. نمیزنم برای کسی.در نقش ناجی اگر بخوادم تا اخرش هم پشتش وامیستم. اما اینها...جز روابط انحصاری و دلبری برای پسرا چیزی نمیدونن.چیزی نمیفهمن چیزی یاد نگرفتن. هزاری هم که پشت ژست های روشنفکرانه و عینک های ته استکانی شون قایم شن پرده برافتاد دیشب...هم شادم و هم غمگین..شاد از دونستن بخشی از مسائل پشت پرده شون. و غمگین از دوباره تنها شدن. دوباره خودم موندم و خودم که تک و تنهاس در آرمانهاش.در فعالیت هاش..در متفاوت بودنش با هم جنس هاش...تفاوتی که آزاردهندس نه شادی اور..

بیشتر از این نمیتونم پرت و پلا بنویسم...

نمی دونم کجا ایستادم.

بازم گیج شدم

بازهم!

جنگ

در طبل جنگ دمیده ان قدرتها...

این متن رو شاید در واپسین دقایق صلح می نویسم.

نمیدانم چرا می نویسم. اصلا مگر جان انسانی که به جبر تاریخی و جغرافیایی در خاورمیانه امروز گرفتار آمده اهمیتی دارد که دستنوشته هایش اهمیتی داشته باشند؟ 

برای که می نویسم؟ اصلا مگر مخاطبی در این خطه ی پر درد برای دل نوشته های کسی وجود دارد که هر نفر در این جا خود دیوان غم و دردنامه ی متحرک است. جنگ ترسناک است. جنگ قلب ها را می لرزاند. مثل قلب من که از لرزش بیخواب شده است امشب. جنگ بی رحم است. بی رحم است و بی رحم می کند. نمیخواهم بی رحم شوم. نمیخوام قلبی که امشب برای سربازان و معشوقه هایشان حتی سربازان دشمن سوگواری کرد تبدیل به سنگ شود...نمیخواهم بمیرم. نمیخواهم قبل از درک همه زیبایی های دنیا بمیرم. زندگی زیباست. حیف است که جنگ آنرا کوتاه کند... خداوندا... سایه جنگ را از سرمان دور بگردان...دعایی که هنگام گفتنش هزاران جنگ گذشته زمین پیش چشمانم مجسم شد و دخترانی که پیش از هرجنگ، شاید به درگاه خدایی این دعا را زمزمه کرده باشند...

تنها یک حس در درونم جاریست و یک جمله و آن اینکه من می ترسم...با تمام وجودم...میترسم

خالی

احساس می کنم در سن 27 سالگی تموم احساس های ممکن رو به صورت خالص تجربه کردم. از اینجا به بعد هیچ احساس جدیدی نخواهم داشت. هرچی که هست نسخه ضعیف و زودگذریه از احساساتی که قلباً داشتم...