تکه های گذشته...
به نظر من اگه تموم اختراعای بشر رو کنار بذاریم و فقط ده تا شو بعنوان برگزیده انتخاب کنیم قطعاً یکی از اون ده تا دوربین عکاسیه...(!)
اختراع عجیبی که به شکلی عجیب تر قطعه ایی از گذشته رو میکنه و تا هرکجا که ما بخوایم با خودش میاره...گذشته های تلخ...شیرین...فرقی نداره...خودمن وقتی به عکسای گذشته نگاه میکنم همزمان هم شاد میشم و هم غصه دار...وقتی میبینم تونستم قسمتهایی از گذشته مو که خودم خواستم با خودم بیارم خوشحال میشم...عکس عزیزایی که شاید الان کنارم نباشن...لباسایی که خیلی دوسشون داشتم و جاهایی که رفتم و هرکجاش n تا خاطره دارم...اما ناراحت میشم که چرا از عزیزام عکسای بیشتری ندارم...از اونایی که واسه دیدنشون باید از سد مرگ بگذرم...مثل داداشم...چندتا از دوستام...
دلیل دارم که شروع کردم به تعریف از دوربین عکاسی(!)...داشتم هاردمو ورانداز میکردم که یه کلیپ تصویری دیدم...کلیپی از جشن سال دوم روز معلم که توی مدرسه گرفتیم و کلیپی که خودم با اون عکسا ساخته بودم...
چقـــــــــــــدر دلم گرفت...کلاس..نیمکت ...بچه ها...تخته سیاه...میزی که به زیباترین شکل ممکن چیده بودیم...رقص کارد واسه بریدن کیک!!!دعوایی که بعد زا مراسم توی مدرسه راه افتاد!!!سر اینکه چرا کلاس ما فقط جشن گرفته و اونم واسه یه دونه از دبیرا!!! خنده دار ترینش قسمتی بود که بچه ها واسه یکی از دوستای رشته انسانی مون که از جشن خبر داشت کیک گذاشتیم و من که از همه جا بی خبر بودم (!) کیکو قاطی ظرفای کثیف و تیکه های باقی مونده کیک انداختم تو سطل آشغال!!!
الان که نگاه میکنم هرکی یه جا مشغول درس خوندنه...کلاس ما الان دانش آموزای دیگه ای داره با خاطره های دیگه...اونا هم خاطره هاشونو توی اون کلاس رقم میزنن و بعد از هم می پاشن...
این وسط تکه های گذشته خیلی باارزشه... باارزش باندازه ی یک عمر خاطره ی از هم پاشیده...............