بغض

امروز غروب دلم خیلی گرفت...بغضم تو گلوم جا نشد و از چشمام سرازیر شد...اشکام داغ بود...صورتم سوخت...!

خیلی وقته به "هیچی" فکر کردنو یاد گرفتمتازه اولین باریه که دلم واسه غربت تنگ شده...ریتم آهنگ افشینم عجب مناسبتی داره با حال من:دنیا یجور نمی مونه...

چقدر قوی میشم با گفتن این جمله...اگه درست باشه که دنیای من اینطوری نمی مونه...اگه هم غلط باشه که میتونم خوشحال باشم یه قانون کلی رو نقض کردم(!)...اما اگه بدتر بشه چی؟؟!باز بغضم برگشته..انگار فقط باندازه ی دو قطره اشک سرریز شده بود...

خدایا تا کی میخواد نشکنه این بغض نشکن...؟؟؟

برای امام...در جمعه ای ابری

آقا سلام گرچه بلند است جایتان
می خواهم از زمین بنویسم برایتان
یک نامه حاوی همه حرفهای راست
یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست

یک نامه از بلندی انسان که پست شد
یک نامه از کسی که دچار شکست شد

این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است
یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است

بعد از شما غبار به آیینه ها نشست
شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست

پرپر شدند در دل طوفانی از بدی
گلهای رو سپید همیشه محمدی

آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی
انسان منهدم شده، قرآن زینتی

بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند

جلباب هایمان کم کم روسری شدند

خورشید مرد و شام تباهی دراز شد
بر روی دشمنان در این قلعه باز شد

در کسوت قدیمی آزادی زنان
دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست

اما هنوز تشنه نام محمد است


در انتهای نامه خیسم سلام بر

نام بزرگوار و نجیب پیامبر