تلخ
بخوان که عقده ی این عاشقانه سر برسد
بخوان که مرگ دوتا کوچه دیرتر برسد
بخوان که شاید از این سالها عبور کنیم
بخوان که هرچه نخواندیم را مرور کنیم
بخوان که چله ی سرما به استخوان نرسد
بخوان که مرگ به اینجای داستان نرسد...
دل تنگم...و از خودم بیزار...از همه چیز بیزار...شبی تلخ از تصورهای حقیقی دارم...مرگ مادر علی...درحالیکه هنوز خودش نمیدونه...دارم دق میکنم اما پوست سختم و نمیمیرم..بدم که مرگ مرا دست کم نمیگیرد..منو دایی ماتو مبهوت حرف میزدیم....هیچی نداشتیم به هم بگیم...پشت تلفن درحال مرگ بودیم..و عصبی از کاریکه از دست هیچ کدوممون برنمیومد.علی عزیز و مهربان...لعنت...لعنت...لعنت...کاش میشد اینجای زمان رو رد کرد...کاش میشد خواب علی باشه این اتفاق...کاش میشد مرگ دوتا کوچه دیرتر برسد...
وما هنوز مجبوریم در لجنی به نام زندگی غوطه بخوریم
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام مهر ۱۳۹۷ ساعت 1:7 توسط kazhal
|