شاید یه روزی از الان خودم خندم بگیره...از حرفایی که میزنم...از عقایدم...حتی از فکر زدن این وبلاگ...
نمی دونم شاید...
اما به تنها چیزی این روزا فکر میکنم تنهاییمه!...درسته که خدا همیشه با منه اما من تنهاییم بین آدما رو میگم...خدا حرفام گله نیست...همون بهتر که تنهام...فقط تو این وبلاگ به خودم قول دادم که لااقل با خودم روراست باشم...تو که از دلم خبر داری...حرفام فقط دردله...یه وقت نذار پای گله...
چقــــــــــــدر اینروزا دلم میخواد یه برادر داشتم...آخ..............واسم شده عین یه حسرت...یه عقده...یه زخم رو دلم...یه درد بی درمون...دلم بحال خودم میسوزه!!!واسه رفع این نیاز هرکیو میبینم بهش داداش میگم!!!کلی ام داداش واسه خودم پیدا کردم:هومن ..میثاق...عباس...محمد...مهدی...!!!!!اما بیشتر از همه دوست داشتم میثاق واقعاً داداشم بود...یه آدم آرمانی...یه داداش واقعی که حاضر بودم جونمم واسش بدم...آخ.............کاشکی داداشم بودی میثاق...کاش میدونستی اونی که والپیپراتو ساختو ازشون خوشت اومد چقدر دلش میخواست خواهرت بود...اونوقت با جون و دل واست مایه میذاشتم و همه جا ازت حمایت میکردم...اما حیف.........
حیف که چاقوی حقیقت همیشه تو لحظه های حساس و شیرین میاد و نوار رویاهامو قطع میکنه...اونوقت نه من برادری به اسم میثاق دارم و نه تو خواهری به اسم کژال...
نه اینکه فکر کنم از هومن بیشتردوست دارم...چون اگه بگم آره ،تموم عالم بهم لقب دروغگو میدن!هومن تموم عشق من بود...تا حد پرستش دوسش داشتم ...دین و ایمانمو به پاش ریختم...اونو مطلق مال خودم میدونستم...بهش مدیون بودم و هستم...اینکه الان اینقدر ایرانو دوست دارم و حس ناسیونالیستی مو مدیون اونم که با عقایدش منو عوض کرد...اما چشامو که خوب باز کردم با یه حقیقت تلخ روبرو شدم...حقیقتی که اینهمه سال چشامو روش بسته بودم و انکارش میکردم...اینکه هومن با تموم خوبی هاش ،تموم معصومیتش ،تموم صداقتش و تموم بچگیش غیرت ایرانی شو فراموش کرده...راضیه عشقش مال همه باشه...حتی خواهرش...همش به خودم میگم خدا از همه چی بهتر خبر داره و همین طورم هست اما رفتار هومن این ذهنیتو واسم ایجاد کرده که اون دیگه هومن نیست!.
روح تنهای من تشنه ی رفتارای آرمانیه...شاید واسه همینه که حالا اونا رو توی میثاق پیدا کردم و شیفته ی اخلاقش شدم...
کاش لااقل یه دونه از داداشام زنده می موند و همین میثاق می بود!...اگرچه به نظر من برادر صرفاً اونی نیست که مادرت بدنیا آورده باشه...من الانشم هومنو میثاقو بقیه رو داداش خودم میدونم...غصه ام فقط از دوریشونه که اونم خدا بهتر میدونه کیو کجا بذاره!!!و گرنه اگه کنارم بودن من الان خوشبخت ترین خواهر دنیا بودم و به دلیل بی جنبگی م ممکن بود از از شادی بودنشون بمیرم... !!!!!