سلام هومن...یه سلام مثل سلامی که غریبه ها بهت میگن...امشب بازم تنهام...با خدا تنهام...و مث همیشه با یه کم تفاوت میخوام برات بنویسم...دلم پر از بغضه که البته چیز تازه ای نیست...هومن ازم دوووووور شدی...اونقد بیقرارم که هفت تا آسمون جلو دلتنگیم کم میاره...از همه چی میترسم...تو کجایی؟کجایی منو آرومم کنی...من نگرانم...پر از دلشوره...واسه تو واسه خودم واسه همه واسه ایران...واسه آینده...کوه اگه جای من بود تا حالا ذوب شده بود...اگه تو بودی سرمو رو شونه هات میذاشتمو تا آخرین قطره ی خونمو تبدیل به اشک میکردمو از این جسم مسخره در میاومدم...یه جایی میرفتم که تابلوی ورود غم و دلشوره ممنوع زده باشن...دیگه هیچی و نمیفهمم...شدم عین یه مترسک...یه روز باهامی یه روز نیستی...من این بی ثباتیو نمیخوام...میخوام عین همون روزا باشی که تو تموم لحظه هام بودی و هرکاری میکردم از ذهنم نمیرفتی...من اون حواس پرتیای سر کلاسو که با تو حرف میزدم میخوام...من اون حسادتمو میخوام...من اون دست و پای همیشه سردمو میخوام...من سراغ چشمای خیسمو از کی باید بگیرم...؟سراغ دلی که واسه تو میتپید و از کی؟؟؟؟؟راستی بگو سراغ خودتو رو از کی بگیرم؟؟؟؟؟
کسی که اینروزا میبینم هومن من نیست...اون فقط یه مرد مهربون و قابل احترامه...هومن من یه بچه بود که صداش دنیای منو بهم میریخت و جاش یه دنیا آرامش میداد...یه بچه ی شوخ که حرف داداش بزرگشو گوش میکرد و هرچی تو دلش بودو میشد از چشاش خوند...کجا دنبالت بگردم هومن؟؟؟من تورو از خودتم بهتر میشناختم اما اینی که الان بهش هومن میگن و نه......حتی یه ذره...دیگه هیچ شوقی واسه دیدن عکسات ندارم...میخوام عکس هومن خودم تا ابد تو ذهنم بمونه...چرا تقدیر من اینه که هرکیو دوست دارم...هرکیو باور میکنم عوض میشه...؟یه آدم دیگه میشه؟بی وفا میشه؟؟؟؟؟اول لیلا بعدم تو........لیلا رو ولش کن...خیلی بی وفا بود...یادته؟؟؟یادته چقدر میگفت دوسم داره؟؟؟یادته چقــــــــــــــدر مهربون بود؟؟؟مهربون ترین موجودی که تاحالا تو عمرم دیدم...اما چی شد؟؟؟حالا حتی منو نمیشناسه...!
درست مثل تو!!!!!
چقدر خوبه که تو این وب میتونم راحت و بدون ترس واست بنویسم...بدون ترس از اینکه کسی بفهمه...کسی سرزنشم کنه...کسی بهم بخنده...نه از هیچکدوم خبری نیست...
هومن...
خیلی دوست داشتم...