سرکلاس استاد داشت نسبیت خاص رو توضیح میداد.گفت نظریه اتساع زمان میگه هرچقدر سرعت یک شی بیشتر بشه گذشت زمان براش کند تر میگذره...بعد از مخالفت ما باکلی فرمول و رسم شکل بالاخره اثبات کرد!حالا که بهش فک میکنم میبینم اثبات نمیخواس! راس میگه انیشتن...زمان میتونه کش بیاد...!خصوصاً تو این روزا واسه من... وقتی جایی ام که معذبم از بودن،وقتی تند و تند غصه میخورم،  وقتی سرعت دلتنگیم به سرعت نور میرسه زمان کش میاد...کند میشه...نمیگذره...هرثانیش به قدر یک سااااااااال...

دیگه تیک تاک مظلوم ساعت و باور نمیکنم...زمانم خوب مارمولکیه...اینو انیشتن اثبات کرد!

همیشه تقصیر منه

عجیبه.خیلی عجیبه.باچشم بسته مسیر آهنگای سیستممو برم و یکیو انتخاب کنم هم شعرش دقیقا راجب حال این روزام میشه...نه فقط این...اصلا یه چیزی میخونه که آه از نهادم بلند شه .انگار که منو دیده باشه و از اتفاقای این چند وقته باخبر بوده و این آهنگو خونده...خیلی عجیبهههههه.حتی خارجیاش.حتی ترکیاش حتی کردیاش...حتی عربیاش.

شادمهر میگه باید تورو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیس

توساده دل کندی ولی تقدیربی تقصیر نیس

بااینکه بی تاب منی بازم منو "خـــــــــــط" میزنی

باید تورو پیدا کنم تو با "خودت" هم دشمنی.

اینجاش دیگه واقعا اتفاق افتاد:

کی با یه جمله مثل من میتونه "داغونت" کنه!!

اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه...

 دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور

وقتی بمن فک میکنی حس میکنم از راه دور...

آره بایه جمله داغونش کردم ولی از کاری که میخواست بکنه پشیمون شد...بعدش زد...بد زد...اسمشو که صدا زدم گفت مـــــــــــــرد!ناراحت نشدم.چون می ارزید.می ارزید بزنه ولی شیطون از جلدش درآد...

داداش داشتن هم دردسر داره ها!نمیدونستم...اگه "ر"جورمنو اونو نمیکشید واقعا نمیدونستم چطوری باید تحمل میکردم این روزارو...همیشه بدترین جاها میاد و برادری میکنه در حقم! پیش خودش یه فکرایی هم میکنه لابد!اشتباه میکنه ولی!چون نمیدونه رفتار رفیق کله شقش بامن چطوریه...

یاهمه چی دروغه یا همه چی حقیقت داره.موندم این همه حقیقت این همه وقت کجا بودن!اینجاس که خواننده میگه:

I get up I get down oh my world turns around

Who's right?who's wrong??

I don't know…

*****

چند ماه فرصت و آرامش احتیاج دارم تا اتفاقای این مدتو باور کنم.چقـــــــــدر خوشحال بودم اول.دو تا بال رو شونه هام سبز شده بود.دو تا بال کاغذی که زود کنده شدن ولی باخودشونو قلبمو هم خراش دادن...نمیدونم چی قراره پیش بیاد...دل خوش نمیشم بهش مث قبل چون اتفاقی که نباید می افتاد افتاد.اما انکار نمیکنم که شادم میکنه.بلده شادم کنه.یا نه برعکس.من بلدم با اون شاد بشم...وسط تابستون تو گرمترین نقطه ایران لرز کردم و الان زیر پتو دارم تایپ میکنم...لرزم بیشتر میشه وقتی یاد گذشته ها میفتم.چه راااااااااااهی اومدم أه...انقد طولانیه که واسه مرورش هم ناتوانم.حالا فقط میدونم خیلی خستم.خسته با یه ذهن پر ترافیک که همه ی فکرا رو گذاشتم پشت یه چراغ قرمز تا حمله نکنن به آرامشم!گاهی یه فکر تخلف میکنه و میاد اینور خط و منو چند دقیقه ای بهم میریزه اما از پس یدونش بر میام...

خودمم میدونم دارم پرت میگم...نمیدونم قراره چی پیش بیاد.بقول شاعر گیرم بازم بیای از عاشقی(!) بخونی!گیرم تا دنیا دنیاس بخوای پیشم بمونی!روز غمم نبودی................

برگشتنش از سر ترحم بود.دلم میخواد حرفای "ر" رو باور کنم.فقط اینطوری بهش امیدوارم میشم!حرفای پشت سر همیشه قابل باور تره تا حرفای روبرو.کاری نکرد که حتی جرئت خوندن دوباره ی حرفای خودشو داشته باشم.حالا فقط ر شده سنگ صبور!اونم خودش باهزار و یک درد...أه لعنتتتتتتتتتتتت بمن...امیدوارم لااقل یجا رو دروغ گفته باشه راجب غصه هاش چون اگه نه خودمو نمیبخشم بس که اذیتش کردم ...

عمو جون من بد کردم از نظر شما ولی شما بدتــــــــــر کردید.بقول خودتون یکارایی کردین که شکلش قشنگ نبود!من که گفتم باید برم.فقط یه خداحافظی ساده میخواستم...همین!عزیز بودین فراوون زجرم دادین چه آسوون.وجودتونو بازجر واسم عزیزتر کردین...

*****

 

شروع این قصه تویی آخر این قصه منم

بذار که بغض آخرو رو شونه ی تو بشکنم

میخوام که از تو بگذرم این آخرین ترانمه

باید که از اینجا برم سفر فقط بهانمه

دلیل موندن نمیشه عطر صمیمی تنت

راهمو سد نمیکنه حتی نگاه روشنت...

یه عالمه خاطره رو پشت سرم جا میذارم

غریبگی سخته ولی من تورو تنها میذارم

فاصله های ناگزیر غرورمو نمیشکنه

تقصیر چشمای تو نیست همیشه تقصیر منه

همیشه تقصیر منه

همیشه تقصیـــــــــــر منه...

انگار خوشی نمیخواد طعمشو من بفهمم!

 

 

توقعم زیاد شده...توقعمو زیاد کردن...باتوجهشون...با احترامشون...با محبتشون با تعریفاشون...تو فوق العاده ای دختر!خانوم خوش سلیقه!نشونی از روح والاتونه...تبارک الله احسن الخالقین!دیگه کاریش نمیشه کرد باید.......؛

جنبشو نداشتم...جنبه ی محبت از دوستایی به این خوبی و محالی...اتفاقای محال ذهنم دونه دونه و بافاصله ی کم رخ دادن و من و اینهمه خوشبختی محااااااااااااااااال بود...

گلایه دارم از دنیا...شاکیم ازش..شاکیم از متهمای ذهنم...متهمای ذهن من واقعا زنجیره ی شرایط بدو واسه من رقم زدن وگرنه من میتونستم این روابط قشنگو ادامه بدم و غصه ی چیزیو نخورم...میتونستم سوالایی که راجبشون دارم رو جواب بدم...میتونستم واقعا برم استادیوم و حقیقتو متوجه بشم تا افکار مث خوره منو نجون و کنه بازی هم در نیارم...

حالا پژمرده شدم...اون شیب تند رویا کند شد و حالا داره شبیه سر بالایی میشه.سر بالایی که من نه توان بالا رفتنشو دارم و نه وقتشو...فقط ۳ روز...فقط سه روز ناقابل...

خدایا...خواهش میکنم کمکم کن.تورو به بدترین روز تابستونم که به اون قشنگی آخرشو ساختی...خدایا تورو قسم به خودت و بنده های دوست داشتنیت کمکم کن.نذار بی خبر یا بد خبر تابستونم تموم بشه.خدایا شاید ناراحتی ازم بابت.......؛خدایامنو ببخش و کمکم کن...خدایافقط ۳ روز فرصت دارم درست شبیه مرماید...خدایا یه اتفاق خوب رقم بزن...خدایا منتظرم باشه؟؟؟

*****

یادمه اولین روز گونه هامو تر کردید

تا فهمیدید دیوونم حرفامو باور کردید

خیالتون راحت شد که بی شما میمیرم،

محبتو از اون روز...کم تر و کم تر کردید...

گفته بودید با منید حتی اگه نباشم...

کلاغ خبر میاورد شب و با کی سر کردید...!

شما دوسم نداشتین از چشماتون میبارید

نمیدونم شعرامو واسه چی از بر کردید؟؟

از هرجا میگذشتین گل به پاتون میریختم

شما بجاش تو قلبم هزار تا خنجر کردید

چیزی نبود تا اون روز آروم بودیم و خوشبخت

تمام این کارارو اون روز آخر کردید...

عزیز بودید فراوون...زجـــرم دادید چه آسون

وجودتونو با زجر، واسم عزیز تر کردید........

اشکاتو پاک کن و بخون :گریه نکن که سرنوشت........

آسمان چشم او آیینه ی کیست؟

آنکه چون آیینه با من روبرو بود...

درد و نفرین درد و نفرین بر سفرباد،

سرنوشت این جدایی دست او بود...

*****

گریه نکن که ســـــــــرنوشت...گرمرا از تو جدا کرد...

عاقبت دلهای ما با غم هم آشنا کرد

چهره اش آیینه ی کیست آنکه با من روبرو بود...

دردو نفرین بر سفر باد این گناه از دست او بود...

ای شکسته خاطر من...روزگارت شادمان باد

ای درخت پر گل من...نوبهارت ارغوان باد...

ای دلت خورشید خندان ...سینه ی تاریک من... سنگ قبر ارزو بود

آنچه کردی با دل من...قصه ی سنگ و سبو بود...

من گلی پژمرده بودم...گرتو را صد رنگ و بو بود...