پس از هزار و یک شب
میخواستم یه کانال بینام بزنم واسه درددل...نمیدونم چی شد اما که پشیمون شدم و باز اومدم سراغ این وبلاگ... پست قبلو که خوندم دیدم چه شباهتی وجود داره بین دوتا حالم...باز هم من توی اتاق.روی تخت در حالیکه هوای خنک از گوشه ی در میاد داخل. اینبار اما شاد نیستم.پر از دلهره و استرسم...اولین و مهمترین استرسم زلزله اس...صدای مادرم که میلرزید.غمی که توی صداش بود...و بیرحمی انتقادهای من...حالم ازین بیرحمی های روشنفکرانم بهم میخوره اما نمیتونم ترکشون کنم...عزیزانم با دلهره بیدارن و من از درد این دلهره بیخواب. خدایا چه قراره بر سر این مردم بیاد....چه قراره بشه ...رحم کن فقط رحم کن...بدون اینکه جواب محبتاشونو بدم عزیزانم و ازمن نگیر.
امشب دلتنگم.بشدت دلتنگ چ هستم. دلم قنج میره برای پاکیش.برای دشمن دار بودنش...برای روح بزرگش...حیف و صد حیف که مال من نیست
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ ساعت 1:46 توسط kazhal
|