دیروز یکی از دوستام داشت باهام درد دل میکرد...میگفت با زن داداشش دعوا کرده و خلاصه حسابی شکراب...میگفت قبل از اینکه داداشش زن بگیره اونقدر باهم صمیمی بودن که نگو...........راستم میگفت...میگفت حالا از داداشش متنفره...

اون که رفت باخودم فکر کردم خدایا اگه یه روزی میثاق منم زن بگیره من ازش متنفر میشم؟شک ندارم این طوری میشه...وای خدای من................من چه دعایی بکنم...بگم کاش زن نگیره؟؟؟مث خودم تصمیم بگیره تا آخر عمرش ازب بمونه؟؟؟

نمیدونم ولی کاش میثاق زن نگیره...کاش اگه زن گرفت من همین قدر دوسش داشته باشم...چقدر بده که یه نفر سوم بیادو بین خواهر برادرا رو بهم بزنه!!!بخاطر همین یه لحظه هایی با خودم میگم چقدر خوبه که میثاق نیست که به اون روز بیفتیم...!!!حقیقتاً که داداش اگه زن نگیره عزیزه!!!!!!!!!!!

چقدر از ویس و رامین خوشم میاد!دوست دارم همه ی خواهر برادرا عاشق هم باشن...یه عشق پاک...عشقی که به ازدواج ختم نشه...چون هیجانش میره و فقط عادت می مونه..چقدر بدم میاد از این کلمه..."عادت"...کلمه ای که بر بیشتر زندگی ها احاطه داره...

آخ میثاق کجایی تو...دیدی امروز چقدر بخاطرت سرزنش شدم؟؟؟ولش کن...دل شکستتو عشقه...

...فردا تولد امام علیه (ع)...امامم تولدتون مبارک......میثاق فردا روز مَرده...پس روزت مبارک...کاش کنارت بودم...کاش کنارم بودی...ولی یه شعر هست که اینروزا خیلی بهم قدرت میده...

نمیترسم اگه گاهی دعامون بی اثر میشه...

همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیکتر  میشه...

تورو دست خودش دادم که از حالم خبر داره...

که حتی از تو چشماشو یه لحظه بر نمیداره...