ناگزیر
توی اون بخشی از زندگی ام که لحظه ها سخت و طاقت فرسا شده. من شفافم. غمم کتمان نمیشه. وقتی عصبانی ام همه میفهمن. و الان عصبانی ام. من از تک تک رفتارهای خواهرم متنفرم تا حد مرگ. نه میتونم تغییر کنم و نه میتونم در معرضش نباشم. اومده و آرامش منو بهم ریخته. تمام آرامشی که ذره ذره این مدت برای خودم جمع کرده و پینه بسته بودم. همه اش رو یک شبه نابود کرده. خدایا. کاش جایی رو داشتم. کاش خونه ای داشتم که وقتی میاد میرفتم اونجا و دیگه نمیدیدمش. نمیشنیدمش. اما نمیشه و ندارم. فقط باید خودخوری کنم. کوچکترین حرفی هم بزنم مادرم به من می توپه. و این اونیم که این وسط هیچ حقی نداره. من همیشه آدم بد داستانم. همیشه. با هر نیت خوبی. هیچ فرقی نداره. چقدر زندگی برام سخت شده در حضورش. کاش نبودم. کاش تو زندگی بعدیم از هزارفرسخیش هم رد نشم.حتی یک بار
+ نوشته شده در جمعه هفتم آذر ۱۳۹۹ ساعت 11:27 توسط kazhal
|