دیروز مامانم رفته بود مجلس ختم یکی از آشناها...برگشت دیدیم چشاش قرمز شده از بس گریه کرده...گفتم مامان اگه من میمردم اینقدر گریه نمیکردی!!!گفت واسه میت گریه نکردم یه چیزی دیدم که اگه بگم توهم گریت میگیره...گفت تو ختم یه زنه رو دیده ...دوتا پسر داشته که مامانم میگفت تا بحال بچه ندیدم اینقدر خوشکل باشه...میگفت خدا تو خلقت ظاهرشون چیزی کم نذاشته...سر حرفو با مادر بچه هاباز کرده که زنه گفته این بچه ها بابا ندارن...پدرشون سال قبل از شدت فقر خودشو کشته...فکر کنم آتیش زده...اونوقتا بچه کوچیکش تو شکمش بوده...میگفت فامیلاش همه گفتن باید این بچه رو بدنیا نیاری با این فقر اما قبول نکردم...بچه شو یا بقول مامانم این فرشته ی زمینی رو بدنیا آورده و جور یه فقر آبرومندانه رو بدوش میکشه...

میگفت زنه هیچییییییییییییی نداشته...توی یه خونه خرابه کنار مادر شوهرش که یه پیره زنه زندگی میکرده...وسط حرفاش زده زیر گریه و ساعتها باهم گریه کردیم...مامانم میگفت دلداریش دادم که امیدت به خدا باشه...بالاخره آشنایی چیزی داری که کمکت کنن...میگفته اونا هم وضعشون خوب نیس..............

خدایا...دلم شکست...از اون وقت تا حالا دارم از خودم و زندگیم خجالت میکشم...یه زن تنها چطوری میتونه بدون هیچ پولی بچه هاشو به ثمر برسونه...اونوقت من به خودم میگم افسرده...ناامید... بدشانس...خدایا شوهرش چطوری تونسته این زنو با بچه هاش تنها بذاره...اون خواسته از زیر مسئولیت در بره...صد رحمت به غیرت این زن که حتی حاضر نشد جنین شو بکشه...اونوقت مرد گنده که میتونه بره کار کنه...کار نبود کارگری کنه خودشو مثل ترسو ها میفرسته جهنم و تا ابد مدیون بچه هاش می مونه...

خدایا اون بچه ها که بقول مامانم همش میخندیدن وبابا ماما میگفتن میدونن دنیا چه خبره؟؟؟یا فقط فکر میکنن دنیا همین بازی کردن با دست و پاشونه و اینکه انگشتای پاتو تو دهنت بذاری!!!

خدایا درد بنده هاتو دوا کن وگرنه  من از غمشون دق میکنم...تو بهتر صلاح کار اونارو میدونی ولی من به غیرتم برمیخوره به هم نوعام کمک نکنم...بهم برمیخوره همین جوری قصه ی غصه شونو بشنوم و بگم آخی...طفلکیا...بهم بـــــــــــــــرمیخوره بی مصرف باشم...

هرچند مامانم میخواد از این به بعد کمکشون کنه اما این به من ربطی نداره...درد خودمو خودم باید درمون کنم...اما چطوری؟؟؟درسته میتونم بهشون پول بدم اما درد اونا با صد دویست هزار تومن درمون نمیشه...دارو ندار شخصیمو هم بفروشم (که اجازشم ندارم!!!)سه چهار میلیون بیشتر نمیشه...یه بچه تا بزرگ شه بره تو جامعه چقدر هزینه شه...من حتی اونا رو نمیشناسم...!خدایا چرا درداین  بنده هاتو نشون من میدی...منی که نمیتونم براشون کاری کنم...؟؟؟وقتی فقر و درد آدما رو بهم نشون بده که بتونم حلشون کنم...

جامعه ی من اینه...همش هم که این نباشه بخش بزرگیش اینه...آپای قبل عکس کفش یه بچه رو گذاشتم که به قلبم آتیش میزد...وقتی فکر میکنم این بچه هاهم شاید باید به اون سرنوشت دچار بشن دلم میخواد زمین منو ببلعه...انوقت رجـــــــال(با تشدید) سرگرم گفتگوهای سیاسی ان...سرگرم خوردن شام با امیران عرب...و این زن و بچه هاش سرگرم غصه خوردن...من شنیدم گله ی گرگها هم وقتی تو برف گیر میکنن و توله هاشون گرسنه ان گرگای بزرگتر خودشونو فدا میکنن تا بقیه ی گرگا از گوشتشون تغذیه کنن و زنده بمونن... بعد ما به خودمون میگیم اشرف مخلوقات...چقدرم برازنده اس واقعاً......!!!

تو گلی بودی و خس ماند، دریغا انسان
اشرفی رفت و اخس ماند، دریغا انسان

اشرفت گفت و به «بل هم اضل» افتادت راه؟؟؟
از اخس تا به کدامین وحل افتادت راه؟؟؟

...............