سلام...یه سلام تایپی با دستاییکه تا چند دقیقه پیش داشتن میلرزیدن...شرمندم کردی خداجون...اونقدر عیدی عیدی کردم که عیدی مو بهم دادی...به منی که گرسنم نیست...تشنم هم نیست...نفسم هم پاک نیس...منی که همش جا میزدم..یادته؟تا یه اتفاقی میافتاد سفره گله و اشکو پیشت وا میکردمو ناله ونفرین به زمین و زمان...خدایا یه بار دیگه بچم..یه بار دیگه امتحانمو بادستای خودت غلط گیری کری و غلطاشو درست...طوریکه جای پاک کردنش بمونه تا بفهمم یکی بعد از من اونا رو تصحیح کرده...یکی دیگه رو جوابای غلطم خط کشیده و درستارو واسم خط زده...یبار دیگه بچم کردی خدایا...ممنونم...بیشتر از یه دنیا...

اینبارم هولم دادی به سمت هدفم...هولم دادی و اینو احساس کردم...خدامن چی بگم؟نذار شکرگذاریم با حسادت تبدیل به گله بشه که اگه میخواد بشه  همین حالا نفسمو بگیر...فقط منو تو..نه!فقط تو میدونی چی به من گذشت تو این همه سال...من نتیجه ی چیو دیدم؟؟؟چیزی جز لطف تو؟؟؟آخه قربونت برم توکه میدونی اینا کار من نبود...این لطف بزرگ فقط تکرار اون خاطره بچگیمه و بس...خدایا تا آخرش منو هول بده من از این کار لذت میبرم...ولی دیگه نذار ناشکر بشم...نذار این هدیه رو نادیده بگیرم...هرچند شادی این هدیه اونقدری هست که برخلاف میلم شاید نتونم غم دوستاموامروز درک کنم...هرچند شاید تا مدتی سرخوش باشم...اما خدیا قول میدم زودبرگردم به حال قبلم..حال دلسوزی...حال همدردی...خدایابقیه مزد زحماتشونو دیدنومن مزد لطف تورو...فرق دارن این دوتا باهم...حالاکه کوه بزرگ سرراهمو درهم شکستی کمک کن تپه هاشوهم باهم برداریم...منو برسون به چیزاییکه برام خواستی...

خدایا...تاآخرش...نه

بی "تـــآ" کنارم باش...