دلم پره چشام رو مرز گریه اس...بذار تا بشکنم بذار ببارم
دم از رفاقت میزدن رفیقا...تو خوب میدونی چیزی کم نذاشتم...
داداش اونا دست رفاقت دادن...من ولی جونمو وسط گذاشتم...
دلم پره چشام رو مرز گریه اس...بذار تا بشکنم بذار ببارم
دم از رفاقت میزدن رفیقا...تو خوب میدونی چیزی کم نذاشتم...
داداش اونا دست رفاقت دادن...من ولی جونمو وسط گذاشتم...
من خیلی بدم...خیلیییییییییییییییییییییی...امابازم مرسی خداجون...مرسی که منم هرچند واسه یکسال لذت داشتن یه دوست صمیمی رو تجربه کردم...و فکر کنم تا ابد باید حسرت داشتنشو تجربه کنم...خدایا مواظب لیلای خودت باش...لیلایی که به من دادی و من از خودم روندمش...
چرا کسی به من نگفت دلم برای دیدنت دوباره تنگ می شود
تمام شیشه ی خیال بافی ام
اسیر سنگ می شود.......
چرا کسی به من نگفت تو می روی و باز هم دلت وفا نمی کند
نبوده ای ببینی ام...
مرا سوال های این چنین رها نمی کند
تو را به خاطر خدا ! بگو چرا ؟
چرا کسی به من نگفت . . . ؟

اونقد خستم که ضربه زدن رو کلید های کیبورد برام مثل هل دادن یه وزنه ی سنگینه اونم تا یه مسافت طولانی...حتی صدای سنگینی نفس هامو میشنوم که بااکراه از گلوم بیرون میان...انگار اونارو هم یکی مجبور به کار کرده وگرنه تموم سلولها و رگهای بدنم مشتاقانه در انتظار مرگن...خستن...خیلــــــــــــــــی خسته...
پیشگو شدم خودم خبر ندارم!!!!! اگه مث اختاپوس آلمانی بازیهای جام رو هم پیش بینی میکردم تاحالا کلی مشهور بودم...!!!همین چندروز پیش بود که تو اپم نوشتم میترسم میثاق ازدواج کنه و بین من و اون فاصله بیفته...حالا داره همون میشه...موندم چرا حدسهای خوب نمیزنم...!!!حدسهای خوب واسه خودم...حدس اومدن میثاق...حدس برگشتن هومن...حدس از بین رفتن این ضعف بدنی که آزارم میده...خدایا چرا اینجوریه؟
چرا من هروقت آروم میگیرم باید شخص ثالثی بیاد و همه چیزو خراب کنه...اون از هومن اینم ازمیثاق...
خسته تر از اونیم که زیاد از خدا گله کنم و اسمشو بذارم درددل...فعلاً مغزم قفل شده...میثاق داره زن میگیره اما من از شدت خستگی حتی حوصله ی فکر کردن به این موضوعو ندارم...موضوعی که فکر میکردم زندگیمو مث زلزله تکون میده ...شاید حالم که سر جاش بیاد تازه دلم بگیره...ولی حالا؟فقط میخوام بخوابم چون باندازه ی تموم خسته های دنیا خستم...................
اون که رفت باخودم فکر کردم خدایا اگه یه روزی میثاق منم زن بگیره من ازش متنفر میشم؟شک ندارم این طوری میشه...وای خدای من................من چه دعایی بکنم...بگم کاش زن نگیره؟؟؟مث خودم تصمیم بگیره تا آخر عمرش ازب بمونه؟؟؟
نمیدونم ولی کاش میثاق زن نگیره...کاش اگه زن گرفت من همین قدر دوسش داشته باشم...چقدر بده که یه نفر سوم بیادو بین خواهر برادرا رو بهم بزنه!!!بخاطر همین یه لحظه هایی با خودم میگم چقدر خوبه که میثاق نیست که به اون روز بیفتیم...!!!حقیقتاً که داداش اگه زن نگیره عزیزه!!!!!!!!!!!
چقدر از ویس و رامین خوشم میاد!دوست دارم همه ی خواهر برادرا عاشق هم باشن...یه عشق پاک...عشقی که به ازدواج ختم نشه...چون هیجانش میره و فقط عادت می مونه..چقدر بدم میاد از این کلمه..."عادت"...کلمه ای که بر بیشتر زندگی ها احاطه داره...
آخ میثاق کجایی تو...دیدی امروز چقدر بخاطرت سرزنش شدم؟؟؟ولش کن...دل شکستتو عشقه...
...فردا تولد امام علیه (ع)...امامم تولدتون مبارک......میثاق فردا روز مَرده...پس روزت مبارک...کاش کنارت بودم...کاش کنارم بودی...ولی یه شعر هست که اینروزا خیلی بهم قدرت میده...
نمیترسم اگه گاهی دعامون بی اثر میشه...
همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیکتر میشه...
تورو دست خودش دادم که از حالم خبر داره...
که حتی از تو چشماشو یه لحظه بر نمیداره...